بعضی از انسان ها، وقتی مهارتی را یاد می گیرند از آن استفاده هایی می کنند که واقعا عجیب است. برای مثال شخصی تیراندازی یاد می گیرد و با آن مهارتش یک حیوان را می کشند و از این راه پول زیادی به جیب می زنند و مایه افتخار و پز قرار می گیرند.
من فکر می کنم کسانی که شکار می کنند باید آمادگی داشته باشند که اگر روزی موجودی قوی تر از انسان پدید بیاید برای تفریح و افتخار تمام لذت زندگی را از او بگیرد.
البته یک بار من به یک شخص که یک گوسفند را کشته بود گفتم: “واقعا دلتان آمد او را بکشید؟” و ایشان در جواب به من گفتند: “کسی که این حرف را می زند گوشت نمی خورد.” من این حرف را قبول می کنم چون انسان برای سلامتی به گوشت نیاز دارد و وقتی که می داند که از آن حیوان حداقل بیشتر از پنجاه میلیون وجود دارد و وقتی آن را می کشد از تمام قسمت های بدن او استفاده می شود تازه اجازه پیدا می کند او را بکشد اما وقتی کسی می داند که گوشت آن بدمزه است و پوست و پشم اش به درد نمی خورد چه اصراری دارد او را بکشد؟! هم اکنون اینطوری شد که پرنده ی “دودو” که نه زیبا بود و نه گوشت خوشمزه ای داشت منقرض شد!
من در زندگی هیچ وقت ارزش یک کاغذ رنگی که بر روی آن چند عدد و حرف نوشته شده را نفهمیدم!!!!