فردا چرا؟

مدیران ناکارآمد مدیران موفق را کنار می زنند که دیده شوند
دسامبر 5, 2016
افتخاری دیگر برای موسیقی جهان
دسامبر 5, 2016

فردا چرا؟

تیر ۱۳۹۰

دیروز همین طور که در حال رانندگی بودم، بین ایستگاه های گوناگون رادیویی می گشتم که ببینم کدام یک در حال پخش موسیقی بهتری است. بین این ایستگاه ها، یکی داشت آوازی افغانی یا تاجیک پخش می کرد. سراغ ایستگاه بعدی رفتم ولی خیلی زود دوباره به ایستگاه پیشین برگشتم. چرا؟

در آوازی که از یک آوازه خوان پارسی گوی شرق ایران بزرگ پخش می شد، مصرعی بسیار آشنا بود:     « عمر ما را فرصت امروز و فردای تو نیست… » کمی برایم سخت بود یا بهتر است بگویم انتظار این را نداشتم که شعر یک شاعر از دیار آذربایجان به آوازی در تاجیکستان راه بیابد.

 

به فکر فرو رفتم: ماندگاری استاد شهریار به دنبال شاعرانی چون مشیری، اخوان ثالث، نیما، بهار، سعدی، حافظ، جلال الدین بلخی، فردوسی، دقیقی، رودکی و شاعرانی کهن تر که شوربختانه نام یا نوشته ای از آنها به یادگار نمانده است ولی زینت بخش رامش گری نکیسا و باربد و احتمالاً الهام بخش ادبیات سده های سوم و چهارم پارسی بوده اند. سپس از این که پارسی چنین در گوشه گوشه ایران بزرگ و فراتر از مرزها و محدودیت های دولتها چنین روح همه پارسی گوها یا بهتر است بگویم ایرانیان ( منظور اهالی ایران بزرگ است ) را می نوازد، دچار احساس غرور شدم. کاری ندارم این غرور خوب است یا بد، ولی لختی از آن لذت بردم.

این اندیشه به سراغم آمد که چرا و چگونه است که یونسکو اشوزرتشت، فردوسی و خیام را جزو انسانهای تاثیرگذار در تاریخ بشریت برمی گزیند: سه بزرگواری که به سبب طبع پرنیانی و شیوایی سخن و رسایی پیام نه فقط ایرانیان که همه جهانیان را به اندیشه و آفرین گویی برمی انگیزند. اشوزرتشت زندگی خود را وقف گسترش یکتاپرستی و پراکندن پیام اهورایی کرد زمانی که وجدانهای بسیاری خفته بودند. فردوسی، حکیم توس، پارسی را پس از دو سه قرن سکوت زنده کرد و به دنبال آن ایران را جانی دوباره بخشید. فردوسی هم زندگی خود را صرف بالندگی دوباره پارسی و ایرانی کرد. خیام همه عمر خویش را صرف دانش و اندیشه کرد و چنان آفرینش های علمی و ادبی از خود به یادگار گذاشته که همه جهان را به آفرین گویی واداشته است.

 

بعد به خودم فکر کردم. اگر من هم مانند شهریار عاشق پروین و ادبیات پارسی، مانند اشوزرتشت شیفته پیام مزدیسنی، مانند فردوسی دلباخته ایران یا مانند خیام دلداده به دانش و اندیشه یا مانند خودم عاشق یک هدف معین و مشخص باشم، من هم می توانم نه فقط خانواده و اطرافیانم را که جامعه و کشور و جهان را تحت تاثیر قرار دهم. بهتر است مدت بیشتری را برای اندیشیدن و هدف گذاری اختصاص دهم. آیا من فقط در نقش یک پدر، یک همسر و یک نیروی کار خلاصه می شوم که نمی دانم چقدر در انجام وظایف همین نقشها هم موفق هستم و برای بهبود خودم در همین نقشها چقدر مطالعه، بررسی و اندیشه می کنم؟ آیا من که ادعا می کنم عاشق ایران و پارسی هستم واقعاً مانند مجنون به دنبال لیلی خودم در تلاش و تکاپو هستم؟ آیا من که مثل همه انسانهای دیگر دوست دارم جاودانه باشم و تا انتهای تاریخ نام خودم را زنده نگه دارم از بزرگانی که جاودانه مانده اند الگوبرداری می کنم؟

 

ماشین را خاموش کردم. آن آواز هم تمام شده بود ولی اندیشه من بر بال پرسشها در پرواز بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *