شکی نیست که برتراند راسل یکی از متفکرین برجسته قرن بیستم بود. در اواخر دهه ۱۹۲۰ میلادی با حمایت دوستش ادوارد که ناشر بود آنچه را که چند قرن بود در اروپا انتظارش می رفت اتفاق افتاد:
انتشار کتاب “چرا مسیحی نیستم”
در این کتاب که متاسفانه ترجمه فارسی خوبی نشده است، راسل با عنایت به منطق و علم دلایل مختلفی را که برای اثبات خدا آورده می شود، مردود می داند و سپس با بررسی جنبه های گوناگون مسیحیت با استناد به فقط انجیل با استفاده از منطق و علم نپذیرفتن آن را به صلاح بشریت می داند. البته وی در چندین جای کتاب ریشه های مشترک مسیحیت با آیین یهود و اسلام را هم یادآور می شود. از نکات قابل توجه این است که وی ناشایست دانستن تفکر و بحث آزاد درباره خدا و دین را به عنوان نقطه ضعف این آیین ها بر می شمارد. وی خشونت بارترین حکومت های جهان را که با شکنجه و نابودی مخالفان همراه بوده برمی شمرد که همگی از دین دارترین حکومت های دنیا بوده اند. وی به استعداد بالای تفکر دینی در شعله ور کردن آتش جنگ و کینه در بین انسانها می تازد و انتقادهای تندی را به متحجرین دینی که اجازه پیشرفت فکری و عملی به بشریت نمی دهند و معتقدند باید مانند دو هزار سال پیش فکر و زندگی کرد، وارد می کند. راسل به معضلات و ناهنجاری های جنسی بسیار زننده در بین جوامع روحانی می پردازد و تصویری از ناتوانی دینی در پیشگیری از ناهنجاری های جنسی و فساد مالی به تصویر می کشد.
خواندن این کتاب بیش از پیش نشان می دهد که “تازه گردانیدن جهان” تا چه اندازه در زندگی بشر و بهبود آن اهمیت دارد و روحانیون متحجر چقدر به انسانیت ضربه می زنند.