بهمن ۱۳۹۱-
وقتی بدانی انسان چگونه موجودی ست راحت تر زندگی می کنی. وقتی می دانی آدمی به طور کلی دارای غریزه جنگ هستند، رفتارهای توهین آمیز قابل تحمل تر می شود. کسانی که زورگو نیستند غریزه پیکارجویی خود را سرکوب کرده اند و بسیار کم هستند موجوداتی که بتوانند این غریزه را در خود ضعیف سازند. یادم می ماند که غریزه ها نمی میرند و فقط سرکوب می شوند. اگر کسی که تا دیروز از روی قانون رفتار می کرد امروز از روی قدرتی که یافته، به ضوابط تن در نمی دهد، درک می کنم که غریزه پیکار در او دوباره از زیر خاکستر زبانه کشیده و از موجودی با غریزه جنگ توقع رفتار دوستانه و درست نمی توان داشت. به همه انسانها حق می دهم که بر پایه غرایز خود عمل کنند، آنها هم جانورانی غریزی باید محسوب شوند. فرق این است که جانورها غریزه ای برای به رخ کشیدن تفریحی قدرت ندارند. جانوران برای جفت یابی، حفظ محدوده و امنیت و در زمان گرسنگی بر سر خوراک با هم در می افتند اما هرگز برای تفریح یا برای عقده های روانی به جنگ نمی پردازند.
ما انسانها همه می گوییم از جنگ بدمان می آید اما اگر به هر دلیل بتوانیم قدرتی بیش از گروهی از انسانها پیدا کنیم، تلاش می نماییم به طور کامل بر آنها مسلط شویم و هرگونه که خود می خواهیم آنها را به اطاعت از خود وادار سازیم نه آن گونه که قانون می گوید و ضوابط حکم می کند. ما انسان هستیم و تشنه قدرتبیشتر برای برنده شدن در هر جنگ زیرا جنگیدن از غرایز ماست و کفایت می کند لحظه ای در سرکوب آن غفلت نماییم. ما برای رسیدن به یا حفظ قدرت از هر چیزی استفاده و سوءاستفاده می کنیم: زور بازو، دروغگویی و نیرنگ، دین و خدا، والدین و اقوام، اعتماد و ارتباط و…
ناراحت نمی شوم وقتی یک انسان کار خود را مطایق قانون و ضوابط انجام نمی دهد یا حتی تلاش می کند برای تفریح در انجام کار من و دیگران کارشکنی کند. اصلا عصبی نمی شوم وقتی انسانی به من می گوید اگر می خواهی فلان کار انجام شود باید این قدر به او رشوه بدهم. عادت کرده ام که حتی اگر حق تقدم با من است یک انسان بیاید و راه را بر من ببندد، شاید برایش کف هم بزنم که دستکم توان پیروی از غرایزش را دارد و غرایزش می توانند او را به حرکت در آورند؛ عقل و اندیشه که نتوانستند! اصلا شگفت زده نمی شوم که کسی برای مبلغ ناچیز انسان همنوع خود را می کشد و سپس قاتل را هم می کشند تا همه بدانند آنچه حکم می راند زور بازو است، نه هیچ چیز دیگر. کاملا طبیعی است که دو تکه آهن دارای موتور به هم بخورند و سپس دو نفر بهانه بیابند که غریزه خود را بروز دهند و همدیگر را کتک بزنند. آن دو خوب می دانند که از راه دیگری نمی توانند با هم ارتباط برقرار کنند اما زبان زور را بدون نیاز به مترجم یا مغز دارای درک می فهمند.
وقتی بودجه های پژوهشی و عملیاتی هنگفت صرف پژوهشها و ساختارهای نظامی برای کشتن دیگر انسانها در آینده می شود اما در یک شهر کوچک بودجه برای جمع آوری فاضلاب یا زباله یا استخدام یک پزشک در درمانگاه دولتی آن نیست، می فهمم که انسانها غریزه ای برای حفظ بهداشت و سلامت ندارند اما برای جنگیدن دارند.
فرق نمی کند؛ ظاهرا هر انسانی که قدرت می یابد کنترل روی غرایزش از جمله غریزه جنگ را از دست می دهد. برای آدم قدرتمند خیلی ساده تر است که بر اساس غرایزش رفتار کند و سخن بگوید تا این که بر پایه عقل و اندیشه و وجدان و ضوابط. همین فرد قدرتمند اگر در جایی پا گذارد که در آن فاقد قدرت است، در قدم نخست تلاش می کند برای به دست آوردن قدرت در محیط تازه هر کاری بکند و تا وقتی قدرت نیافته، دم از ضوابط و قوانین و وجدان و همدلی و وحدت و… میزند اما به محض قدرت یافتن غرایزش حاکم می شوند.
کاش هرگز قدرت نیابم یا بهتر از آن: کاش یک جانور باشم…
با سپاس از آقای فربد نمیرانیان