پس از چند وقتی دوباره همان حس عالی و آشنای همراهی با دوستان طبیعت گرد و کوهنورد به من دست داد: تنگه زمان برنامه ای شد و بهانه ای برای دیدار دوستان و گپ و شادمانی.
کیوان را نمی شناختم. نامی تازه که باعث شد حتی برخلاف عادت همیشگی که همنوردان را از همان ابتدا به نام خطاب قرار می دهم، کمی رسمی و محتاط عمل کنم. کیوان زحمت هماهنگی برنامه طبیعت گردی تنگه زمان را در گروه کوهنوردان زرتشتی ایران پذیرفته بود.
همان توضیحات اولیه ای که کیوان نوشته بود کفایت می کرد تا تصمیم بگیرم به تنگه زمان بروم: «سر تا پا خیس میشین». خاطرات بسیار عالی پیمایش دور جزیره هنگام و خیس خالی شدن در ذهنم اطراق کرده بود.
اعلام آمادگی کردم. کیوان به من پیام داد که یک نفر ماشین ندارد و با من بیاید. به خاطر شیوع چندباره ویروس کرونا و این که هفته قبل با کلی مخاطب صحبت کرده بودم، باعث شد ریسک نکنم و «نه» بگویم. پیش خودم فکر کردم نخستین برخورد با کیوان با نه آغاز شد؛ چه شود. هیچی نشد! کیوان جوانی متین و پرانرژی با همراهی دوستان دیگر برای همنوردی که قرار بود با ماشین دیگران بیاید، هماهنگی لازم را انجام داد.
راه افتادیم. وقت خروج از بزرگراه تهران- پردیس، کیوان در صفی از ماشین ها رفت که طولانی بود اما ماشین ها سریه می رفتند. حدس زدم این سرعت ماشین ها به معنای عبور بدون توقف است. پس از صف کوتاه تر عوارض بزرگراه، خودم را به همان خط رساندم که کیوان و بقیه در آن بودند. اما آرش در صف کوتاه تر بود. نه تنها مجبور شد عوارض بدهد بلکه دیرتر هم به ما پیوست. من کمی آرام راندم تا او را در آیینه خودرو ببینم. پیش خودم فکر کردم عجب هماهنگ کننده ای! آفرین به کیوان! همان زمان بود که یاد تصمیم گیری های سخت افتادم و نقش هماهنگ کننده در این تصمیم گیری ها و….
پس از معارفه، در رود لار که تنگه زمان را شکل داده است، پای گذاشتیم. رود لار طی سالیان دراز، تنگه زمان را کنده است. دو تن از همنوردان از همان ابتدا صرف نظر کردند و در کنار همان پل قلط ماندند.
آب رود لار در آن روز شفاف نبود. نمی شد دید پای خود را کجا می گذاریم. چالش آغاز شد! سر خوردن و نیفتادن:خیلی هنر می خواهد!
در ابتدای راه بخش زیبای تنگه قرار دارد. خلاصه پس از حدود ۴۵ دقیقه پیمایش در کنار رود لار لنگر انداختیم! بیشتر مدت را در آب بودیم و کمی هم در خشکی.
هر کسی صبحانه خود را از کوله اش بیرون آورد. آرش با اجاق گاز سفری و مواد لازم برای تهیه املت برای یک نفر، همه را غافلگیر کرد. نان و پنیر و گردویی داشتم. بر سنگی نشستم. یک طرفم، کفش های خیسم و طرف دیگرم جوراب های خیسم تن به آفتاب سپرده بودند. خودم هم گاهی پا می شدم و جهت عوض می کردم که همه وجودم از آفتاب شاید کمی گرم شود. شیر قهوه تلخ کامیار که توسط ساسان سرو شد، نقطه عطف صبحانه دلچسب بود.
چند نفر از دوستان در همان محل صبحانه خوری ماندند. بقیه گروه از جمله من، با هدایت کیوان به پیش رفتیم. سحر و کاووس می خواستند کوله شان را نزد دوستان بگذارند و پاستیل و شیرینی و تخمه را به من سپردند: عجب شیرینی خوشمزه ای!
در همین مدت یک ساعتی که صرف استراحت و صبحانه کرده بودیم، تعداد افراد حاضر در تنگه بسیار زیاد شده بود. همین تعداد زیاد حرکت در آب را باز هم دشوارتر کرده بود.
کمی جلوتر از محل توقف، به یک حوضچه رسیدیم. آبشاری که در آن جا سرازیر می شد، زیر خودش را به شکل یک حوض کنده بود. در آن پر از آدم بود: همگی شاد و خندان. در مسیر انواع موسیقی، به معنای واقعی انواع موسیقی ایرانی و خارجی به گوش می رسید: از موسیقی روحوضی تا موسیقی لانژ. شاید از همه جالب تر آن آقایی بود که جلوی من را گرفت و گفت «تا قر ندی نمی ذارم بری!» من هم با لبخند اطاعت امر کردم! اصلا قبلش هم یک لرزشی در بدنم حس می کردم!! نزد دوستان میان راه رسیدیم و برای برگشت آماده شدیم.
لابهلای خیل بزرگ افرادی که برمی گشتند ما هم برگشتیم. دوستان عزیز، به ویژه ساسان، آرش، مازیار و کامیار به دوستانی که راه رفتن در آب برای شان دشوار بود کمک می کردند. آفرین به آنها! من به قول آن پسری که کنار نشسته بود، همین که خودم کمک نمی گرفتم، هنر کردم!
اگرچه خیلی خوش گذشت اما کمبود شکارگاه خرگوش در روزهای شلوغ در تنگه زمان ناخوشایند است. فشار جسمی و کم کم فشار روحی زیادی به من وارد کرد!
بسیار خوش گذشته بود: با دوستان قدیم و دوستان تازه. با بدن درد ناشی از خیس و خشک شدن چند باره و با یادگاری از گزنه روی ساق پا و با کلی لبخند و حال خوب. به امید دیدار.
2 دیدگاه
درود. کیقبادجان دست مریزاد. قلمت همچون همیشه عالی بود.
امیدوارم با همت و تلاش تو و دیگر دوستان، بزودی سایت کوهنوردان زرتشتی ایران، دوباره فعالیت خود را آغاز بکنه.
درود و سپاس فراوان از مهرت. به امید آزادی بیان و آزادی پس از بیان در همه جای جهان