خانم امیلی اصفهانی در یک پژوهش به درک ستون های معنی زندگی پرداخته است. کتاب یک فنجان چای بی موقع اگرچه به لحاظ ابعاد تاریخی یک واقعه مهم، بدون تردید، به داستانی مهم می پردازد؛ اما نباید از یاد برد که این کتاب در واقع، یک اتوبیوگرافی است: داستان بخش هایی از زندگی امیرحسین فطانت. برای دریافت نسخه رایگان الکترونیکی این کتاب، اینجا کلیک کنید.
آقای فطانت به واسطه ایفای نقش کلیدیِ جاسوس و عامل نفوذی ساواک (سازمان امنیت و اطلاعات کشور در رژیم محمدرضا پهلوی) در پرونده موسوم به گلسرخی، بیشتر از هر کار دیگری شهرت دارد. نوشتن یک فنجان چای بی موقع توسط ایشان ستون معنای زندگی ایشان، یعنی داستان پردازی زندگی خویش را تکمیل می نماید. در این مقاله قصد داوری آقای فطانت را نداریم بلکه می خواهیم از زندگی نامه ایشان به عنوان یک الگو برای روش های رسیدن به معنای زندگی استفاده کنیم. امیدوارم ایشان با توجه به دانش و تجارب فراوان، ناراحت نشوند.
آقای فطانت در دبیرستان کمال در نارمک تهران درس خواند و به معلمان خشکه مذهبی خود مانند فارسی و باهنر عشق می ورزید. او در رفتارهای خشن و خشک معلم هایش که بعد از اتفاقات ۱۳۵۷ هم به قدرت رسیدند، چیزی از انسانیت و معنای زندگی نمیدید. او متوجه شد آنها در ذهن خود تصویری پر تعصب از دنیای کنونی و آخرت ساخته اند و برده ایدئولوژی خودشان هستند و اصلا چیزی که برایشان مهم نیست، زندگی انسانها و معنای آن است. بنابراین دبیرستان کمال با جو ایدئولوژی خشک خودش نمی تواند ذهن این جوان را در مورد معنای زندگی روشن کند. این ناتوانی ایدئولوژیک در معنا کردن زندگی، بعد از سال ۱۳۵۷ در گستره عمومی ایران هم خودنمایی می کند و باعث بروز مشکلات بسیار عمیق و جدی در جامعه ایران می شود.
فطانت به مطالعه کتاب های کمونیسم و مارکسیسم روی می آورد. ایدئولوژی کمونیسم و مارکسیسم کاملا بدون توجه به خصوصیات روانی انسان ها و مانند یک رویا نوشته شده است. اما فرق ایدئولوژی کمونیسم/مارکسیسم با ایدئولوژی خشک دینی در جذابیت آن است. ایدئولوژی مارکسیسم گونه ای از بشر را در نظر دارد که رویاگونه مساوات و برابری را پیاده می کنند و اصلا دقت نمی کند که چنین خصوصیات روانی/عصبی اصلا در گونه کنونی انسان وجود ندارد.
با مطالعه کتاب ها، نه رویارویی با واقعیت، فطانت جوان شیفته رویای مارکسیسم می شود. اکنون او با یک هدف، به زندگی خودش معنا بخشیده است. بنابراین در جو خفقان اواخر دهه چهل در دانشگاه شیراز کاری اعتراضی انجام می دهد. به دنبال آن به زندان می افتد و در کنار افسران ارشد توده ای ارتش حبس می شود. فطانت جوان در گفتار و کردار این پیرمردان کمونیست/مارکسیست می بیند که این ایدئولوژی هم به معنای زندگی ختم نمی شود. دوباره زندگی خودش را بی هدف و بی معنا می یابد.
با بیرون آمدن از زندان تصمیم می گیرد معنای زندگی را رها کند و خیلی سطحی زندگی کند. به غرایز خود کمی بها دهد، و به عیش و نوش بپردازد. او در سرکوب نیازش برای معنای زندگی موفق است اما مانند هر سرکوب دیگری، سرکوب معنای زندگی هم در او دوام نیاورد.
اتفاقی که جناب فطانت آن را یک فنجان چای بی موقع نامیده، سر می رسد. دوباره خاطرات قبلی در ذهن فطانت جان می گیرد. لذت معنای زندگی که با «هدف» زندگی (ایدئولوژی مارکسیسم) آغاز شده بود و داشت با «تعلق» به یک جریان سیاسی تکمیل می شد، را فطانت قبلا سرکوب کرده بود. اما لذت آن هنوز در ذهنش بود. زندگی سطحی هرگز نتوانسته بود او را از عطشی که برای معنای زندگی داشت، جدا سازد. فطانت جوان در ناخودآگاه یا در عمق آگاه خود، احساس شکست می کرد. او از عطش خودش برای معنای زندگی داشت شکست می خورد. او چه کرد؟
فطانت برای پیروزی بر عطش خود برای معنای زندگی و نشان دادن پایبندی خود به زندگی سطحی، مانند یک انسان سطحی و بیفکر عمل کرد: دوست صمیمی خود را به ساواک لو داد. او فکر می کرد کار تمام شده اما ساواک او را به عنوان یک جاسوس و عامل نفوذی چنان به یکی از کثیف ترین پرونده سازی های امنیتی آلوده کرد که در روزهای پایانی بهمن ۱۳۵۷ نام او به عنوان عامل کشته شده دانشیان و گلسرخی از پرونده های ساواک سر برآورد و افراد زیادی درصدد یافتن و کشتن او بودند. مشارکت فطانت با یک نهاد اطلاعاتی، معنای زندگی، زندگی سطحی، زندگی خانوادگی و همه و همه را به باد فنا داده بود.
امیر فطانت با این دید که پاسخی به افکار عمومی و تاریخ بنویسد، کتاب یک فنجان چای بی موقع را نگاشت. از دید من، این کتاب تلاش دیگری بود برای رسیدن به معنای زندگی.
فطانت نتوانسته بود با «هدف»، به زندگی خود معنا ببخشد. او موفق نشد با «تعلق» حتی به یک خانواده در نیل به معنای زندگی موفق باشد. پس این بار نوبت رسید به «داستان زندگی». او با ترسیم کردن یک داستانِ خودگفته از زندگی خودش، بالاخره موفق شد به یکی از پایه های مفهوم زندگی دست یابد. مهم نیست که دیر است؛ مهم این است که آقای فطانت دست از سرکوب معنای زندگی برداشت و با انتشار داستان بخش هایی از زندگی خود، به حیاتش معنا بخشید.
در کتاب افسانه اقبال هم از نگاه دکتر منوچهر اقبال گفته شده است که محمدرضا پهلوی در بین مردم رفت و آمدی ندارد و نمیداند در جامعه چه می گذرد و کشور را فقط از دوربین گزارش های ساواک نگاه می کند. سال ۱۳۵۶ اقبال به پهلوی این نگرش تک بعدی را در ملاقاتی شخصی تذکر داده بود و عمق نارضایتی مردم از سرکوب و وضع سیاسی کشور را گوشزد کرده بود اما پهلوی آن را جدی نگرفته بود.
کتاب یک فنجان چای بی موقع تاییدی دیگر بر همین امر محسوب می شود.
چند خصوصیت در بین جوانان دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ در این کتاب مشخص شده است.
برخلاف امروز و جوانان دهه هشتادی که دانش و اینترنت را منشا قدرت خود می دانند، کسانی که در دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ در دهه دوم و سوم زندگی خود بودند، چریک های آمریکای لاتین را سرمشق خود می دانستند و داشتن سلاح را عامل قدرت خود می دانستند.
جناب فطانت خود به یک مورد سرقت مسلحانه از منزل یک استاد دانشگاه اذعان کرده اند. تعمیم آن به لحاظ علمی درست نیست اما این امر نشان می دهد ایدئولوژی های آن زمان چگونه در مهار خلافکاری ناکام بوده اند. اگر به جای ایدئولوژی صرفا به مبحث انسانیت روی آورده می شد دیگر هیچ کار خلافی با یک تبصره ایدئولوژیک قابل توجیه نبود.
شاید بزرگترین ضعف کسانی که در دهه ۱۳۵۰ فعالیت سیاسی می کردند، عدم اتکای آنها به تاریخ معاصر ایران بود. آقای فطانت کتاب های زیادی را در جوانی مطالعه کرده اند. مطالعه نکردن کتاب های مرتبط با انقلاب مشروطیت و دولت جبهه ملی دکتر محمد مصدق توسط آقای فطانت، شاید قابل تعمیم به بسیاری از جوانان هم دوره ایشان باشد. درس نگرفتن از تاریخ همیشه به معنای تکرار آن توسط جامعه است.