روی صحنه ایستاده ام و همه منتظرند تا من به شوق شان بیاورم.خودم هم خیلی مشتاق بودم برای اینکه اجرا بکنم اما وقتی چشمانم به چشمانت گره خورد، این اشتیاق به وحشت تبدیل شد. بعد از من به دختر هفت ساله ای نگاه کردی و سر او آنقدر داد کشیدی تا دخترک بیچاره به گریه افتاد. اشک ها از چشمان پاک و زیبای دخترک پایین می ریخت. دخترک امیدوار بود که اگر، اشک بریزد شاید دلت به رحم بیاید البته اگر بدانی مهربانی چیست، شاید هم باعث شود چشمانش تمیز بشود و با کینه های تو کثیف نشود. یعنی مانند چشمان تو نشود که از بس کینه و درد و حسرت جلوی آن را گرفته است همه چیز را محو می بینی.
با چشمانی که محو می بیند چیز های قدیمی را راحت تر میتوان دید چون گرد غبار زمان رویش نشسته است و محو تر به نظر می رسد و چشمان کثیف آنها را می پذیرند اما چیز های جدید را نمی تواند بپذیرد و از آنها میترسد برای همین سعی می کند با کینه و نفرت محو اش کند مثل اکنون که داشت، بر سر دخترک داد می کشید و او را نفرین میکرد. نمی دانم این چشمان تا کی قرار است همه چیز را محو ببیند اما می دانم با محو و نابود کردن دیگران چشمان پاک نمی شوند. چون این چشمان کثیف من و صد ها کودک دیگر را هم از نظر خود محو کرد و هر بار که کسی را از نظر محو می کرد چشمان اش کثیف تر میشد چون یک نفر دیگر را هم از خود متنفر می کرد.امیدوارم آن صدها کوذک دیگر هم مانند من و دخترک هفت ساله با .اشک هایشان چشم شان را پاک بکنند.
کم کم گریه دخترک دارد تمام می شود و آن چشمان کثیف از نفرت و حسادت هم دارند به من نگاه می کنند. زیرا پاکی من را نمی توانند کثیف بکنند اما امیدوارم با اجرایی که قرار است بکنم دید چشمان اش را کمی واضح تر بکنم.