تیر ۱۳۹۳- برخی کنار خیابان می ایستند و خودنمایی می کنند زیرا می خواهند از فقر بگریزند. آنها می خواهند در برابر پول تن خود را برای مدتی به یک هوسران کرایه دهند تا او از آن هر جور می خواهد استفاده کند. به این افراد بدکاره می گویند.
برخی هستند که خود را بدرستی نشان نمی دهند و برای کسب پول بیشتر طمع می ورزند و ذهن خود را شاید برای همیشه به سازمان یا فردی دیگر کرایه می دهند. سازمان آنچه او می بیند و می شنود را از ذهن او برای منافع خود ثبت و مورد استفاده قرار می دهد. به این افراد جاسوس (مامور اطلاعاتی) می گویند یا بدکاره ذهنی. البته این بدکاره های ذهنی خود را در مشاغلی مانند آموزگار، راننده، کاشی فروش، پژوهشگر دینی-فرهنگی و مسوولان بلند پایه… از شما می پوشانند.
اگر باور کنیم آنچه در بایگانی اسناد کشور نگهداری می شود واقعا و براستی نامه ای است که خود اردشیرجی ریپورتر نوشته است در می یابیم که گاهی ماموریت با مرگ هم پایان نمی یابد.
واپسین نامه اردشیرجی که سراسر با مقصود سیاسی و برای تحت فشار قرار دادن محمدرضا پهلوی در موقع مناسب از سوی سرویس اطلاعاتی بریتانیا طراحی شده است یا حتی بعد از مرگ وی و فقط به نام وی نگاشته شده درسهایی اجتماعی برای ما به همراه دارد. می توانیم فکر کنیم که اردشیرجی در زمان حیات خود اگرچه در ابتدا خدمتهایی به زرتشتیان ایران کرد و بعدها هم خدماتی به گروهی برگزیده از همکیشان ارائه داد اما به نظر می رسد مسحور طمع شد و در منجلاب قدرتی که به پشتوانه کرایه ذهن به قدرتهای بزرگ زمانه کسب کرده بود فرو رفت، منجلابی که هنوز هم بوی تعفن جاه طلبی، بدکارگی ذهنی و ذهن فروشی آن از این نامه به مشام می رسد.
جای بسی تامل دارد برای کسانی که از بین همکیشان ما برای قدرتهای بزرگ زمان به بدکارگی ذهنی می پردازند. در پایان کتاب فکر می کردم اگر من به جای هما وکامبیز یعنی نوه های اردشیرجی بودم چه احساسی داشتم. فکر می کردم اگر من طمع را افسار نمی زدم شاید من هم اکنون ذهنم را به بدکارگی نزد یک سازمان گرو می گذاشتم و از ثروت آن برای خانواده ام بهترین خرجها را می کردم به من چه که این بدکارگی ذهنی من به ضرر جامعه ام می شود. چشمشان کور حواسشان را جمع کنند!!
درس دیگر از این نامه این است که به وضوح نوشته شده که چگونه تقریبا همه اقشار در برابر پول کاری را انجام می دهند و چه راحت در برابر پول بیشتر همان کار خود را نفی می کنند و ضد آن را انجام می دهند. به عبارت دیگر افشاگری این نامه از سست عنصری تقریبا همه صاحبان قدرت و بلندپایگان حکومتی در برابر وسوسه های مالی و بی توجهی آنها به منافع مردم در برابر این پولها حرفها دارد: برای این صاحبان قدرت کسانی سینه چاک می کنند که از مفاسد مالی آنها بهرمند هستند و کثیفی قدرتدر تقریبا تمام زمانها و مکانها را باز به یاد می آورد. کثافتی که فساد مالی کمترین آن است و …
درس دیگر این که فکرش را بکنید اردشیرجی یازده سال در بین عشایر زندگی خود را سپری کرده: با چه انگیزه ای یک فرد ثروتمند و بسیار تحصیل کرده از روی دلسوزی همه وقت خود را گذاشته برای عشایر؟! یا در برابر کرایه ذهن بدکاره به سرویسهای اطلاعاتی که همه شان مثل هم هستند؟ نمی دانم! تازه با این درس تازه کمی به انگیزه های همکیشانی که با سماجت همه جا دیده و حتی شنیده می شوند تردید می کنم!
اما درس آخر: از این بدکارگی ذهنی بدکاران دیگری سوءاستفاده می کنند و با آن می کوشند یکی از خوشنام ترین جوامع جهان را زیر سوال ببرند یعنی بدکارگی ذهنی یک نفر از جامعه می تواند دستاویز بدکارگان ذهنی سلزمانهای دیگر قرار گیرد و برای ساده لوحان داستان سرایی ها کنند و برای فریب ذهنهای غیرکرایه ای افسانه ها بسازند.
در جایی که ذهنت را به دشمن جامعه کرایه می دهی مراقب باش… اگر حتی ورق برنگردد روزی ننگها برملا می شود و هما و کامبیز تو شاید شاید وجدان داشته باشند و راهی ساده تر و برای لذت دسته جمعی خود و آیندگان از زندگی برگزینند! مراقب باش!