امرداد ۱۳۹۱- می خواستم سوار خودرو شخصی خود بشوم و به خانه برگردم. دیدم در باک بنزین شکسته شده، فیلتر ورودی آن سوراخ گشته و مقادیری بنزین از باک بنزین خورو ربوده شده است.
با تلفن ۱۱۲ تماس گرفتم. پاسخ دادند نیرویشان کم است و این گونه موارد هم زیاد شده و کسی را نمی فرستند. اگر می خواهم از بیمه دلتا استفاده کنم، فردا صبح بروم به ایستگاه مبحا در همان محل که گزارش آن را تهیه کنند. گوشی را قطع کردم در حالی که از نیروهای «متظاهر به حفظ امنیت (مبحا)» ناامید بودم. داشتم فکر می کردم، ما مالیات می دهیم که این افراد مبحا آسایش بیشتری برای ما فراهم کنند یا … در همین زمان تلفن همراهم زنگ زد. خاله ام به من گفت که افراد مبحا دختر خاله ام را دستگیر کرده اند و او خیلی ناراحت است. تعریف کرد که دختر خاله ام وقتی از خانه خارج می شده، از او پرسیده که آیا روپوش او کوتاه است و خاله ام جواب داده نه! اصلاً! ولی چهار تن از نیروهای مبحا تشخیص داده اند که روپوش او کوتاه است و امنیت جامعه را به خطر می اندازد. باورم نمی شد. ۴ نیروی مبحا این قدر با وسواس به فکر امنیت و آسایش دزدان بنزین خودرو من هستند !؟
واقعاً چقدر خوشحالم که بموقع مالیات خود را پرداخت می کنم! چقدر خوشحالم که دایه های دلسوزتر از خاله ام از مالیات پرداختی من حقوق می گیرند!
خاله ام ادامه داد که دختر خاله ام در خودرو نیروهای مبحا بوده و خاله ام بنا به دستور آنها کارت اقامت وی را برده و وقتی دختر خاله ام درون خودرو کمی به در نزدیک شده تا آن را بگیرد، یکی از نیروهای مبحا از ترس این که خروج او با مانتو کوتاه از خودرو آسایش دزدان بنزین را به خطر بیندازد، او را به درون کشیده طوری که سر دختر خاله ام به شیشه خودرو اصابت کرده و شانس آورده ضربه مغزی نشده و همزمان در را بسته و دست دختر خاله ام لای در گیر کرده و کاملاً کبود و ناکار شده. دختر خاله ام به صورت رفلکسی از درد له شدن سر ودستش، دست دیگرش را غیرارادی باز نموده و از بخت بد ناخنش صورت یکی از دایه های دلسوزتر از مادر را خراش انداخته است.
دختر خاله ام از نیروی مبحا معذرت خواهی کرده ولی مبحای با شخصیت به او دشنام داده. حالا دست دختر خاله ام ناتوان است و نیروی مبحا از او به دادگاه، شاکی. خوب است که حداقل پول مالیاتی که می دهیم آسایش دزدان بنزین را فراهم می کند و از محل آن پول، ملحفه کثیف و غذای فاسدی با طعم گرسنگی و تشنگی به دخترخاله ام در هلفدانی تاریک می دهند!
پس از قطع گوشی، به یاد زمان جوانی افتادم. یکی از نیروی در حال تعلیم مبحا برایم درددل می کرد. می گفت پدرش گفته که عرضه کشاورزی ندارد و او را به نانوای روستا معرفی کرده و او پادوی نانوایی بوده. بعد یک روز به روستا آمده اند و جوانها را جمع کرده اند و گفته اند هر کس می خواهد می تواند به نیروهای مبحا بپیوندد و او هم که فکر نمی کرده به عمرش چنین موقعیتی به او رو بیاورد، قبول کرده است. «قبول کرده است» درست می بینید. یادم آمد که در ایران قد و قامت و هوش و ذکاوت افرادی که می خواهند این گونه کاری کنند سنجیده می شود ولی در این خراب شده که این طور نیست. بعد گفتم خوب است. ما مالیات می دهیم که این طور افرادی برای پیوستن به مبحا آموزش ببینند و آسایش را برای … فراهم کنند!
بعد به یاد نوشته پائولو کوئلیو در کتاب «الف» افتادم: کسانی که خود از زیبایی و شادی بی بهره هستند به جای این که انرژی خود را صرف زیبایی زندگی و شادی خود نمایند، صرف انتقام گرفتن از زیبایی و شادی می کنند. یعنی هر جا زیبایی یا شادی را در زندگی کسی ببینند، او را می آزاراند و تحقیر می کنند و حتی به کشتن می دهند. البته خوب نفهمیدم این نوشته به مالیات دادن من در غربت چه ربطی دارد ولی تداعی شد دیگر. پائولو این جملات را بعد از بیان یکی از صحنه های نفرت انگیز شکنجه و قتل نوجوانان بی گناه توسط افراد به اصطلاح مومن مسیحی در قرون وسطی به جرم ارتباط با شیطان (!!) نوشته بود. جالب است که چگونه این به اصطلاح خداپرستان حاضر بودند در برابر دریافت حقوق به آزار، شکنجه و قتل نوجوانان دست بزنند.