آذر ۱۳۹۰-
رئیس انجمن زر آبادی های مرکز نمی توانست نخندد. او می گفت:« ببینید! خیلی ساده است. یک سری کاغذ به منطقه ۶ پرورش گل و نهال می دهیم و آنها در عوض به ما پول می دهند.» دکتر سرتیپ پرسید:« کاغذ؟» و شنید:« بابا منظورم سیاهه و فاکتور است. کاری نداره که.» فرهاد می گوید:« اون با من!»
دو ماه بعد:« فرهاد تویی؟ چی شده به موبایلم زنگ زدی؟» فرهاد با لکنت زبان می گوید:« ریختن.ریختن. ۹۴۰ میلیون تومان به حساب بانک صادرات ما ریخته اند.» -:« کی؟» -:« منطقه ۶ پرورش گل و نهال دیگه. سیاهه ها کار خودش رو کرد. حالا تو که دانشمندی با این پول چه کار کنیم؟» وی پاسخ می دهد:« ببین یه کاری باشه که بتونیم یه قسمتی از اون رو به اسم حق وکالت و پول چایی و این جور چیزها هضم کنیم. مثلاً پروانه ساخت از شهرداری بگیریم برای پروژه بزرگ. فعلاً ها هم که این کار سر نمی گیره و کسی دنبالش نمی ره. تازه دفعه بعد هم از اداره پرورش گل و نهال پول گرفتیم خرج تمدید همون پروانه می کنیم.» فرهاد گفت:« یعنی هیچی از این پول رو خرج گلخانه خودمون نکنیم.» رئیس می گوید:« گلخانه ما نیست مال انجمن هست. این پول رو من و تو فکر کردیم و دشت نمودیم. ولش کن انجمن رو.» فرهاد گفت:« گندش در می آد» رئیس گفت:« فکر همه جاش رو کردم، فرهاد کچل! حالا زود باش. راستی پروانه ساخت شهرداری هم می تونی جعل بکنی؟» فرهاد پرسید:« بازرس مرادپور چی؟» رئیس گفت:« خودش و خانواده اش رو تهدید می کنی، دیگه حساب دستش می آد. نگفتی می تونی جعلش کنی؟»