شرایط جنگی فقط هنگام جنگ بین دو کشور نیست. حمله روسیه به اوکراین یک جنگ واضح است اما گاهی یک حکومت به مردم همان سرزمین وحشیانه حمله می برد. این شرایط هم جنگی به شمار می رود.
کمتر انسانی وجود دارد که بخواهد به انسان دیگر آسیب برساند. سیاستمداران برای آن که به اهداف خود برسند شرایط جنگی ایجاد می کنند.
برای این کار آنها از تکنیک «خودی» و غیرخودی استفاده می کنند. بدین ترتیب، آنها یک دشمن می تراشند، دشمنی که وجود خارجی ندارد. آنها چنین القا می کنند که غیرخودی ها خواهان نابودی دیگران هستند، خواهان تغییر سبک زندگی آنها هستند، یا دشمن ایدئولوژی آنها هستند.
سیاستمداران وطن، دین، زبان یا قومیت را بهانه و دست آویزی برای گول زدن مردمِ خودی قرار می دهند. زمانی شرایط جنگی داخل یک کشور و توسط حکومت ایجاد می شود که نخبگان آن کشور با تکنیک بالا توسط سیاستمداران فریب داده شوند و قانع شوند که کشتار دیگران لازم است. این روند طی یک شب اتفاق نمی افتد بلکه روندی آرام دارد.
به طور معمول، سیاستمدارانی که طالب جنگ هستند به لحاظ تمدن و فرهنگ در فقر بیشتری به سر می برند اما آنها تلاش می کنند عده ای را فریب دهند که «خودی» ها شایسته تعیین سرنوشت دیگران هستند و با شادمانی به افراد فریب خورده دستور شلیک به مردم خودشان را صادر می کنند. افراد فریب خورده ماهیت انسانی خود و صفات نیک انسانی خود را فراموش می کنند و و به موجوداتی بدون اخلاق و وجدان تبدیل می شوند که تحت الامر سیاستمداران هستند.
شعله جنگ از این جا آغاز می شود. در زیر به برخی از عوامل روانشناختی که در جنگ تاثیر می گذارند اشاره می کنیم:
بیشتر انسان ها طی هزاره های متمادی از ترس این که دیگری به آنها حمله کند، جنگ با او را آغاز کرده اند. دفاع در برابر یک تهدید بهانه ای بوده که در تاریخ باعث کشته شدن میلیون ها انسان شده است که اصلا یکدیگر را نمی شناخته اند، چه رسد این که با هم دشمن باشند. به طور مکرر، مردم بازیچه فریب سیاستمداران قرار گرفته اند که قبل از این که آنها به شما حمله کنند شما آنها را بکشید!!
انتقام یکی از مهم ترین راه های سیاستمداران برای شعله ور کردن جنگ در جهت منافع شخصی خودشان بوده است. سیاستمداران جنگ طلب خود را مظهر داد و خیر و طرف مقابل را ظالم و شر مطلق معرفی می کنند تا افراد ساده لوح را به کشتار دیگران ترغیب نمایند. گاهی این چرخه چندین نسل ادامه می یابد.
سیاستمداران خود را اسطوره وطن، دین، اخلاق یا ثروت جا می زنند. بدین ترتیب هر کسی را که مخالف آنهاست تحت عنوان ضدیت با این مسائل شایسته قتل توسط نیروهای کور خود می داند.
سیاستمداران خود را به عنوان یک اسطوره به مردم معرفی می کنند و القابی دروغین به خود نسبت می دهند به عنوان نمونه خود را سایه خدا یا جانشین خدا معرفی می کنند. بزرگ ترین قتل عام های تاریخ توسط نیروهای چنین سیاستمدارانی به انجام رسیده است. نیروهای فریب خورده توسط این سیاستمداران رتبه نخست را در کشتار انسان ها در طول تاریخ به خود اختصاص داده اند.
همه دوست داریم خودمان را افرادی منطقی جلوه دهیم. اما متاسفانه باید بگوییم تقریبا همه ما منطقی نیستیم. به عبارت دیگر ما از منطق خودمان استفاده می کنیم که احساس ما را توجیه کند و به آن اعتبار دهد. این کار اشتباه محض است! به این جملات توجه کنید:
«ما این اغتشاشگران را دوست نداریم (تقسیم افراد به خودی و غیرخودی). آنها وحشی و خشن هستند (القای تهدیدی مرگبار). آنها اماکن عمومی را به آتش می کشند (تهمت به غیرانسانی بودن). ما باید آنها را بکشیم (دعوت از نخبگان برای آسیب رساندن به غیرخودی ها) تا خودمان را نجات دهیم (ایجاد ترس غیرواقع).»
جنگ پشت جنگ و قتل عام پشت قتل عام با نام دین، پاک و درست نشان داده شده است. گاهی حتی هر دو طرف به یک دین و یک خدا اعتقاد دارند اما هر کدام دیگری را به تخطی از دین متهم می کند و همه را می کشد. وقتی دقیق می شویم می بینیم در همه این موارد، دین توسط سیاستمداران دستکاری شده و طوری تعریف شده که اهداف آنها را پوشش دهد.
نه تنها انسان که همه موجودات زنده برای ادامه زندگی اقداماتی حفاظتی برای خود انجام می دهند. درست کردن گروه هایی مانند شرکت، حزب، کشور، اتحادیه و امثال آن برای حفاظت از حیات است نه برای کشتار دیگران. متاسفانه در تاریخ برخی حکومت ها حتی مردم خود را به خاطر داشتن تفکرات متفاوت قتل عام کرده اند.
متاسفانه وقتی عده ای از افراد چه نیروهای کور تحت فرمان سیاستمداران، چه مردم کمی شباهت با هم پیدا می کنند، هر گونه تفکر و منطق را فراموش می کنند. وقتی یک حرف منطقی از یک فرد می شنوند به جای آن که به آن فکر کنند و ببینندچقدر رفتار خودشان منطقی است یا احساسی، آن را به نفع احساس خود که حاصل یک فریب سیاسی است، تعبیر می کنند. این گونه تحریف واقعیت موجود توسط احساسات از مشخصه های بسیاری از اختلالات روانی است. به همین دلیل همین که فکر تک تک نیروهای سیاستمداران از کار می افتد و احساس جمعی جای آن را می گیرد، کشتار و جنگ آغاز می شود.
جنگ تقریبا همیشه محصول مجموعه ای از اختلالات روانی و سمی در سطح سیاستمداران است. اصلا مهم نیست کدام سمت جنگ بیشتر در توهم احساس های جمعی غوطه ور است، هر دو طرف بازنده خواهند شد، یکی بیشتر یکی کمتر. به طور معمول، جوان ترین، شجاع ترین و قوی ترین افراد جامعه در شرایط جنگی کشته یا نابود می شوند. چیزی که از شرایط جنگی می ماند مادر بدون فرزند یا زن بدون شوهر است. کسانی که از شرایط جنگی زنده می مانند آن قدر مشکل روحی دارند که دیگر نمی توانند در جامعه نقشی سازنده ایفا کنند. در جوامع پس از جنگ، افسردگی و اضطراب و سایر اختلالات روانی به اوج خود می رسد. سوال این جاست آیا سیاستمدارانی که بر طبل جنگ می کوبند از محل اختلاس های گروهی خود هزینه های تحمیل شده به جامعه را پرداخت خواهند کرد؟
برگردان آزاد از نوشتار پروفسور نایجل مک لنان