ننه سرما چشمانش را میمالد و باریکه آبی که به دلیل خوابیدن از دهانش جاری شده است را پاک میکند. ناگهان کاملا هشیار میشود و صورت خود را در هم میکشد. «به دلیل خوابیدن» افکار خود را دوباره بازگو میکند و دعا دعا میکند که از کلمات اشتباه استفاده کرده بوده تا خستگی پلک هایش چرت کوتاه او را به خوابی بلند مدت تبدیل نکرده باشند؛ اما ساعت هم، همدست پلک ها شده است. اشک ها قطره قطره از گونه های چین دار ننه سرما سرازیر میشوند. او باورش نمیشود که یک سال دیگر هم خواب ماند زمانی که عمو نوروز آمد. به طرف سفرهی هفت سین میرود و میبیند جای چند نون نخودچی خالی در ظرف خالی است و پاکت نامهای هم کنار سفره است. ننه سرما پاکت را باز میکند و در آن چند اسکناس میبیند، سپس نامه را برمیگرداند و نوشته رویش را میخواند: « ننه سرما جان،سال نو مبارک این عیدی من به تو است. متاسفم که ناچیز است زیرا هیچ هدیه ای به ارزشمندی مهر تو نیست.» لبخندی هم کنار اشک صورت ننه سرما را نقاشی میکند.