بهمن ۱۳۹۰- « من رییس اینها هستم. من می گم این ها چی کار بکنن. » در یک جلسه که گوینده جمله ، من و سه انسان بالغ دیگر حضور داشتیم و یکی از آن سه انسان بالغ طبق قانون رییس گروه به شمار می آمد، این جمله رو به من بیان شد.
سه نفر دیگر از جمله رییس قانونی جلسه، بدون حرف، سربه زیر داشتند ؛ نمی دانم چرا سرشان را بالا نمی آوردند ؟ می توانم حدس بزنم که احساس تحقیر ناشی از این جمله به ویژه کلمه « اینا » یا همان « اینها » که به اشیای بی جان اطلاق می شود ، چه حالی بر ایشان مستولی کرده بود. واقعاً چرا حاضر شده بودند سه انسان بالغ تا به این حد تحت قیمومیت دیگری باشند ؟
اندیشه دل بسته : حتماً شنیده اید که می گویند عاشق کور است. کسی که دلبسته است ، واقعیت را نمی بیند. تمام آنچه را می بینید از عینک عشق عبور می دهد. همه وقایع جهان را به گونه ای می بیند که معشوق خود را بدون عیب و بی نقص نگه دارد. آن قدر دلبستگی خود را نگاه کرده که مردمک چشمش تنگ تنگ شده و اجازه به تصویر کشیده شدن همه حقایق را به او نمی دهد. فقط آن قسمتی از حقایق در چشم او جای دارند که با عشق او سازگار و همسو باشند. به طبع ، اندیشه این فرد بر پایه حقایق محدودی که او می بیند ، نمی تواند فراگیر و کامل باشد. تفکر بر پایه یک سری حقایق آغاز می شود اگر چه می تواند تا عرش رویا به پرواز درآید. اگر این حقایق و وقایع محدود باشد یا از یک فیلتر ( مانند عینک عشق ) عبور کرده باشد ، نمی تواند فکر را به درستی در عالم واقعیت هدایت کند و توان تفکر و تعقل همه شمول را از او می گیرد. البته گاه پیش می آید که با گذشت زمان شعله دلبستگی به کم سویی می گراید و بتدریج دید فرد را به واقعیتهای موجود بازتر می کند و فرد فرصت می یابد تمام واقعیتها را ببیند و بر پایه همه حقایق اندیشه کند ، نه فقط بر پایه آنچه از دریچه محدود دلبستگی می دیده است.
اندیشه وابسته : برخی افراد به دلیل منافع شخصی چشم خود را به روی برخی واقعیتها می بندند. به عبارت دیگر این افراد دل نداده اند اما چون از لحاظ شخصیتی مغلوب یک نفر دیگر می شوند ، برای حفظ یا گسترش منافع فردی سرسپرده او می گردند و چشم و مغز خود را به روی حقایقی که علیه صاحب آنهاست می بندند. به طور معمول این افراد تلاش می کنند از حضور در جاهایی که شاید حقایق خیلی روشن باشد یا از گوش دادن به سخنان یا خواندن نوشتارهای واقعی دوری کنند. آنها این دفاع روانشناختی را به کار می گیرند که بتوانند شکست شخصیت خود را به فراموشی بسپارند و از یادآوری دوباره سرسپردگی شخصیت خود به صاحب خویش فرار کنند. بدین ترتیب بر پایه این وابستگی ، اندیشه شخص ِ وابسته ، مصالح محدودی در اختیار دارد و اصولاً اگر به جایی برسد که علیه صاحب فرد باشد مانند نیزه ای می شود که اندیشه به سوی شخصیت مغلوب شده فرد نشانه رفته است. افراد وابسته به طور معمول پس از مدتی می فهمند که اندیشیدن برای آنها چیزی جز عذاب ندارد و بتدریج اندیشیدن را به طور کلی کنار می گذارند و خود را سرسپرده بی قید و شرط صاحب می دانند. وقتی از آنها پرسشی اندیشه برانگیز نمایید می گویند باید از صاحب بپرسند و بدین ترتیب سرسپردگی و زندگی بدون عقل و فکر را پیشه خود می سازند. این افراد تا زمانی که منافع فردی آنها از طریق صاحب ، پاسداری می شود و افزایش می یابد به سرسپردگی ادامه می دهند اما همین که صاحب نتواند این کار را بکند ، به دنبال صاحب تازه می گردند. آنها دیگر نمی توانند بیندیشند و راحت تر هستند صاحب تازه ای پیدا کنند تا خود اندیشه نمایند. این افراد از این که مسوولیت اندیشه خود را به گردن خود داشته باشند بشدت می هراسند. به مثابه ، یک عروسک خیمه شب بازی که ظاهراً تمام کردارها از اوست اما دستی که پس پرده او را می گرداند و در نهایت مسوولیت همه کارها و حتی گفتارهای او را به عهده دارد ، عروسک را از داشتن مغز و چشم مستقل معاف کرده است. اندیشه وابسته که به طور معمول تحت عنوان خیمه یا کمپین فلان فرد نامگذاری می شود ، درصد بالایی از مردم دنیا را گرفتار خود کرده ، چرا که به زندگی راحتی بدون تفکر و سختی دست می یابند اگر چه از آن لذت نمی برند و هرازچندگاهی باید ذلت آن را بدون خم آوردن به ابرو به جان بخرند.
اندیشه آزاد : شما می توانید همه حقایق و وقایع را ببینید. از همه آنها در اندیشه خود سود ببرید. بر پایه همه حقایق و گوش دادن به همه شما می توانید آزادانه بیندیشید. اندیشه آزاد به شما کمک می کند که هرجور خودتان دوست دارید زندگی کنید و لذت واقعی را تجربه نمایید. یکی شاید بیشتر به منافع فردی توجه دارد و می خواهد با اندیشه آزاد خود ، منافع خودش را حفظ کند یا افزایش دهد. یکی شاید به اهداف اجتماعی بیشتر می اندیشد و با اندیشیدن آزاد به آن می خواهد لذت زندگی خود را چند برابر کند. شما با اندیشه آزاد دیگر اندیشه خود را در حصار معشوق زندانی نمی کنید یا تفکر و تعقل خود را در مسلخ صاحب ، سر نمی برید. می اندیشید و مسوولیت اندیشه خود را با شجاعت می پذیرید و از آن لذت هم می برید. امتحان کنید ! منتظر نمایند فلان آدم که برای خود خیمه ای راه انداخته حرف بزند تا آن را عیناً تکرار نمایید. به خودتان بگویید : شاید آن حرفها برای او فایده دارد ولی برای من ضرر. خودتان با دید باز همه حقایق و واقعیتها را ببینید و بر پایه آن اندیشه کنید. چه بسا شما علاوه بر لذت بیشتر از زندگی ، حرفهای تازه تر و بهتری برای گفتن داشته باشید. اگر این گونه بود ، سعی نکنید برای خود کمپین راه بیندازید. برای آن فکر و حرف تازه کمپین راه بیاندازید نه برای خودتان. اجازه ندهید کسی خود را پیرو شما خطاب کند. از او بپرسید منظورش موافقت با کدامیک از تفکرات شماست. آیا خودش آزادانه آن اندیشه را محک زده است؟ آزاد بیندیشید و مسوولانه حرف بزنید و از طعم لذت واقعی زندگی سود ببرید.